اشک شوق
باوارنداشتنم که در آن تنگنای غم
رحم آورد به زاری وعجز ونیاز من
ناگاه چون فرشته رحمت فرا رسد
دررنج چاره سوزشود چاره ساز من
J
او بود وعشق وصفا بود و آرزو
می ریخت گویی از درو دیوار بوی عشق
حرف وفا به دیده وصد راز در نگاه
شیرین بود ز راه نظر گفتگوی عشق
J
درچشم دل فریبش غوغای شوق بود
غوغای شوق بود وجوانی و آرزو
رویای زندگانی جاوید جلوه داشت
در پرتو تبسم آن ماه لاله رو
J
پیشانیش : سپیده صبح امید بود
زیباتر از سپیده وروشن تر از امید
سر تا قدم تراوت و زیبای ونشاط
دست طلب به دامن وصلش نمی رسید
J
آنجا که اشتیاق شرر زد به تارو پود
آنجا که دل کشید به صد التهاب آه
آنجا که لب نداشت توانایی سخن
آنجا که سوخت تاب وشکیبایی نگاه
J
آغوش باز کردم ودر بر گرفتمش
با خرمنی شکوفه تر رو به رو شدم
دلها صدای ناله هم را شناختند
او محو عشق من شد و من محو او شدم
J
گلبرگ گونه های دل افروز او ز شرم
چون گونه های لاله تبدار می نمود
سر میکشید شعله آو من از نگاه
گویی میانه سینه دل آتش گرفته بود
J
او بود وعشق بود وصفا بود وآرزو
لبخند شوق بود وتمنای بوسه بود
بی تاب و بی قرار نگاه و گریز پا
هر لحظه سوی لعل لبش بال می گشود
J
چون شبنمی که لغزد بر چهر یاسمن
لغزید روی گونه او اشک شرم او
دستم به گرد گردن آن ماه حلقه شد
آمیخت آه من به نفس های گرم او